ازدواج سالم
ازدواج سالم
عشق کافی نیست…
سبا مقدم
افراد به دلایل مختلفی تصمیم به ازدواجکردن میگیرند؛ به هدف تجربه دوست داشتن و دوست داشته شدن، به هدف تجربه احساس استقرار و در پیِ آن رشد و شکوفایی، به هدف تداوم نسل و پرورش فرزندان و یا حتی گریز از تنهایی و در عین حال واقعیتِ گریزناپذیر پیری!
امروزه، ما با ازدواجهای آگاهتری، نسبت به قدیم، روبرو هستیم؛ بدین معنا که افراد زمان بیشتری به خود میدهند تا به چراییِ ازدواجکردن فکر کنند. از طرفی دیگر به واسطه وجود منابع مطالعاتي بيشتر در زمینه روانشناسی، ديرتر شدنِ زمان ازدواج، داشتن تجارب ارتباطى گستردهتر پیش از ازدواج، افراد تا حدودی از نیازهای روحی و روانی خود و جنس مخالف شناخت دارند. ولي این طور به نظر میرسد که هنوز اين عوامل، تضمين قدرتمندي براي سلامت و تداوم رابطهها نميباشند.
سوءتفاهمات، مشاجرات، دلخوريها از همان روز اول در رابطه، گريزناپذير هستند. ولي آنچه گريز از آن محتمل به نظر ميرسد، كهنه شدنِ این خشمها و غصهها و كينههاست. شاید بتوان ادعا کرد يكي از مهمترين عواملي كه رابطه را از ريلِ طبيعي و سالم آن خارج ميكند حل و فصل نشدن همین اختلافات ريز و درشت است. البته اين توضيح در ابتدا ساده مي نُمايد و پرواضح است که در عمل به این سادگی نیست.
اما پاسخ در چیست؟ شاید بتوان عوامل تاثیرگذار در این زمینه را در دو مورد خلاصه کرد:
١-توانايى صحبت كردن افراد با يكديگر و به طبعِ آن توانايي شنيدنِ ديگري:
شايد بسياري از افراد بر اين باورند كه از مهارت صحبت كردن بالايي (در معنای کلی آن) برخوردارند ولي متاسفانه لزوماً اين مهارت در زمان مشاجره و بحث و بحران در رابطه به كمكشان نميآيد.
ابتدا لازم است فرد بتواند احساساش را در مورد موضوعي که آزارش میدهد شناسايي كند، سپس بتواند آن احساس را در قالب كلمات گذاشته و اصل حرف، اصل درخواست و پيغامش را منتقل کند. درواقع لازم است بتواند منظورش را به گونهاي بيان كند که توسط طرف مقابل فهميده شود! يعني او خود، در اينكه منظورش آنگونه كه مدنظرش است، توسط طرف مقابل درک شود، نقش مهمي دارد. به طوري كه نه تنها گارد ايجاد نكند، كه اتفاقاً در جلب همدلي موفق باشد.
همزمان با توانايي بيان احساسات و افكار آنگونه كه درست فهمیده شوند، تواناي مهم ديگري لازم است و آن، توانايي شنيدن در طرف مقابل است. گاهي يكي از طرفين نميتواند روشن و واضح حرفش را بزند (شايد چون دسترسي به احساساتش ندارد و یا دقيق نميداند چه ميخواهد و يا حتي از ابراز آن ترس دارد) ولي طرف مقابل به واسطه شناختي كه از روحيات او دارد ميتواند از لابهلاي حرفهايش دغدغه اصلياش را بشنود.
اين دو مهارت-صحبت كردن از منظور اصلي و شنيدن پيغام نهفته در کلام- كار آسان و بديهي نيست و مستلزم آموزش خاص و داشتن ابزارهايي در اين زمينه است (كتابهاي روانشناسي، زوج درمانگرها، کلاسهای خودشناسی و …) و صرفِ داشتِن عشق زیاد، تجارب ارتباطي فراوان و یا شناخت اوليه از شخصیت خود و ديگري، همچنان نميتوان انتظار داشت ديناميك موجود در روابط بین زوجین شفافیت خاص و موثری داشته باشد.
٢-اهميت الگوی تعاملات فرد در کودکی؛ تعامل پدر و مادر با هم و با ديگر اعضاي خانواده:
منظور اين است كه چه فرد بخواهد و چه نخواهد، چه آگاه باشد و چه نباشد، لاجرم قدم در مسيري ميگذارد كه در طول عمرش با آن روبرو بوده و برایش آشنا و شناختهشدهتر است؛ نحوه حلوفصل كردن مشكلات توسط والدين، چگونگي ارتباط برقرار كردن آنها با هم، احساساتشان نسبت به هم، نوع نگاه و رویکردشان به زندگي زناشويي و شايد از همه مهمتر میزانِ آگاهی و تواناييِ صحبت كردنِ پدر و مادر با خود و در كل با اعضاي خانواده، خصوصاً در هنگام بروز احساسات منفي از جمله خشم و دلخوري و …
آنچه فرد در کودکی با آن روبرو بوده لاجرم در روابط بعدیاش تكرار ميشود (البته با درجه اي از تفاوت؛ هر چقدر فرد دروننگرتر و آموزشديدهتر و نتيجتاً آگاهتر باشد، ميزان تفاوت عملکردش با والدينش بيشتر ميشود). ولي خصوصاً در زمانهاي بحران و تجربه احساسات شديد و درگيريهاي جدي بين زن و شوهر، آنچه رایج است اين است كه افراد براي بيرون آمدنِ سريع از موقعيت دردناک، ناخودآگاه رجوع ميكنند به آنچه قديمتر ديدهاند و باورهايي كه نسبت به خود و دیگران دروني كردهاند و احساساتي كه تجربه كردهاند و در پیِ آن، تعبیر و تفسیرِ تمام اتفاقهای امروز با لنزِ دیروز و یا به عبارت دقیقتر فرافكن كردنِ[1] گذشته به آنچه در حال، رخ داده است؛ گویی که مرز حال و گذشته گم ميشود.
البته طبيعي است تمام اين پيشنهادها، توانایی تغییر نگاهها و میل به آگاهتر شدنها، پيش از آنكه خشم و دلخوریها كهنه و طولاني و فرسايشي شوند، كارآمدي دارند و در غير اين صورت، اين توصيه ها خوشبينانه و شاید هم کمی ناباورانه بنمایند.
و در آخر ذکر چند نکته لازم است؛
مهم است که افراد با خودشان در عملِ ازدواج شفاف باشند؛ اینکه به چه دلیل تصمیم به این کار میگیرند و مهمتر از آن چرا با این فرد به خصوص؟ چراکه ازدواج تغییر بزرگی است در زندگی، و نمیتوان منکر آن شد! انکار نکردن و پذیرفتنِ آن بدین معنی است که فرد آگاه باشد از این تغییر و ورودش به فاز و مرحله جدیدی از زندگی. به طور کلی برای پیش رفتن در زندگی، لازم است افراد بتوانند برای آنچه پشت سر گذاشتهاند و شاید تا حدودی به نظر برگشتناپذیر برسند، سوگواری[2] کنند[3]! که شاید این نوع نگاه در پذیرش فازهای جدید در زندگی کمککننده باشد.
البته لازم به ذکر است که هدف از ازدواج و ميل به ماندن در آن ميتواند سال به سال و دهه به دهه تغییر کند، در اين شكي نيست. ولي آنچه مهم است این است که دو طرف بتوانند حتی راجع به اين تغيير با یکدیگر صحبت كنند، نظرات يكديگر را بشنوند و به شور بگذارند. نهراسند از این تغییر که چه بسا تلاش كنند از آن زبانی مشترک بسازند.
سخن آخر؛ شاید عدهای معتقد باشند که هيجكس مسئول خوشبختي کس دیگری نيست، ولی شايد با این توضیحات درستتر باشد كه بگوييم هر دو طرف، مسئولِ خوشبخت كردن خود، ديگري و ارتباطشان هستند، درست به يك اندازه و در این برابريِ وظیفه امروز شكي نيست.
[1] .Projection
[2] .Mourning
[3] . سوگواری در اینجا به معنی این است که فرد آگاه باشد از احساساتش بابت از دست دادنِ چیزهایی که داشته؛ چراکه تقریباً فقط بعد از این آگاهی است که میتواند نسبت به اتفاقهای پیشرو و فازهای جدید زندگیاش گشوده و پذیرا باشد: سوگواری زمانی که جوانتر بودهاند، سوگواریِ دورهای که مجرد بودهاند، سوگواری سالهایی که بدون مسئولیت فرزند سپری کردهاند و …